آغوش

آغوش

دلزده ام از تکرار

از گفتن و شنیدن واگویه ها

از سخن گفتن تنها برای سخن گفتن

از شنیدن تنها برای شنیدن

لبانم را دوخته ام تا کلامی نگویم

 سخنی در خور گفتن ندارم

دروازه های گوشم را بسته ام تا نشنوم

چیزی در خور شنیدن نیست

و اینک دروازه های سرزمین خیال را می گشایم

و قدم به دنیای رویا می گذارم

به سرزمین دست یافتن به نا ممکن ها

تا در آن جا در طراوت سبزه زاران

در آغوش پرتو زرین آفتاب

در آغوش گرم  تو

دمی بیاسایم.

آذر 1403

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *