سماجت

همیشه اول با جرقه یک فکر شروع می­شود. فکر داشتن یا شدن. بعد به تدریج شکل می­گیرد. پر و بال در می­آورد  و پرواز می کند. هر جا که می­روی با تو ست. مثل پروانه ای می ماند که روی لیوان چایت نشسته باشد.  حالا دیگر هر چه را که …

حسرت

خانواده شوهر هاجر او را رانده بودند. اتهامش نازایی بود. اجاقش کور بود. او را خانه پدرش روانه ­اش کرده بودند. مال بد بود و لابد باید بیخ ریش صاحبش می­ماند. زن نازا بدرد نمی­خورد. هاجر بارها از شوهرش تمنا کرده بود که بگذارد او در آن خانه بماند. همین …