روزهای آخر اسفند است. هر چند هنوز دو روز به شروع سال نو باقی مانده اما تعطیلات نوروزی آغاز شده است. برای خریدن یکی از ملزومات نوروز به خیابان رفته ام . هوا سرد و آفتابی، آسمان باز و آبی، و تهران را خلوت و زیبا می یابم. شهر به راستی دلفریب است . اما فرصتی برای لذت بردن از آسمان آبی تهران نیست. باید چهار چشمی رانندگان و اتومبیل ها را پایید. آنها فرصتی یافته اند که با استفاده از خلوتی شهر به مقررات رانندگی پشت پا بزنند و تنها با در نظر گرفتن مصلحت خود ، هر طور که دلشان می خواهد جولان بدهند و خطر آفرینی کنند. راننده ها و موتورسواران، بدون توجه به تابلوهای رانندگی، خیابان ها و پیاده رو ها را اشغال کرده اند. به طوریکه چند بارخطر برخورد با آنها از بیخ گوشم می گذرد. پس از بازگشت به خانه، به سراغ کامپیوتر می روم تا گشتی در اینترنت بزنم و سایت های خبری را نگاه کنم. با کمال ناباوری و تاسف می خوانم که تلفات جاده ای در روزهای بیست و ششم و بیست و هفتم اسفند، روزانه نزدیک به پنجاه نفر بوده است. این رقم به مراتب بیشتر از تلفات غیر نظامیان در هریک از شهرهای اوکراین در حال جنگ، و زیر حمله های هوایی و بمباران است. اگر به این رقم تلفات، تعداد قربانیان چهارشنبه سوری را هم اضافه کنیم جدا” تامل برانگیز می شود. با خودم فکر می کنم که چرا و چگونه این مراسم و شادمانی های محدود و ساده مان را به عزا تبدیل می کنیم. چرا ظرفیتی برای شادمانی نداریم و یا نیاموخته ایم که چگونه باید شادی کرد. شاید باید کسی به ما یاد می داد و یا باید خودمان می آموختیم که شادی و خوشحالی با زیر پا گذاشتم قانون، بی بند و باری، بی مسئولیتی و رفتارهای نامعقول و وحشیانه تفاوت دارد. باید می آموختیم که هریک از ما در مقابل وجدان خودمان و زندگی آدمهای جامعه مسئول هستیم و چه بسا آنچه که از سر تفنن، وقت گذرانی ، ندانم کاری و یا بی مسئولیتی انجام می دهیم، گرانبها ترین سرمایه همنوعان مان ، یعنی جانشان را در معرض تهدید قرار خواهد کرد.