پژو206

پژو206

برای خرید پژو 206 به خانه ما آمده بود. پس از آپلود آگهی فروش،  اولین نفری بو که به ما تلفن کرد. دختر ریزنقشی بود. با مانتو گلدار سفید و آبی و شلوار سفید رنگ. شال وال نازک سفید که خالهای ریز برجسته ای داشت را به سرش کشیده بود. اصلا” در بند حفظ حجاب و این حرفها نبود. بارها در طول صحبت شالش از روی سرش سر می خورد پایین و موهای طلایی اش که تا سر شانه هایش می رسید را بیرون می انداخت. بینی عمل کرده اش با ظرافت صورتش هماهنگ بود. رژ لب صورتی کمر رنگش صورتش را جوانتر نشان می داد. کفشهای صندل به پا داشت و ناخنهای لاک زده سفیدش از جلو صندل هایش بیرون زده بود. همینکه پژو 206 من را دید، خواست که در کاپوت ماشین را بلند کنم تا نگاهی به موتور بیندازد. خیلی تعجب کردم که سر از کار مکانیکی اتومبیل در می آورد. با یک نگاه به موتور روی یکی از مشکلات آن که مدتها بود من و شوهرم را کلافه کرده بود دست گذاشت. با این همه گفت که چیز مهمی نیست و خودش می تواند به اصطلاح راست و ریسش کند.  همینطور که ماشین را نگاه می کرد با موبایلش با کسی حرف می زد و از ماشین فیلم و عکس می گرفت. دست آخر هم گفت که تلفن کرده تا کارشناس بیاید و نظر فنی اش را درباره ماشین بدهد. به او گفتیم که کسان دیگری هم برای بازدید از ماشین می آیند و پیشنهاد دادیم که تا آمدن کارشناس اش در آپارتمان ما باشد و او هم پذیرفت. همینکه وارد خانه ما شد و می خواستم برایش آب خنک بیاورم زنگ در به صدا در آمد. مشتری دیگری بود. در را باز کردم و از گوشی در بازکن برقی به آنها گفتم که به زیرزمین یعنی پارکینگ بروند. به نظرم رسید در چهره دختر موجی از اضطراب شکل گرفت. با شتاب از جایش بلند شد و گفت می خواهد برود بیرون و در اتومبیل خودش منتظر باشد.

این مشتریان جدید یک پدر و دختر بودند. دختر مانتو و شلوار مشکی و مقنعه سیاه داشت. مقنعه اش را تا روی ابروهایش پایین آورده بود و پدر هم ریشش جو گندمی بود.  پیراهن مردانه طوسی و شلوار سیاهی در بر داشت. مرد که شغلش رانندگی تاکسی بود خیلی سریع نگاهی به ماشین کرد و گفت که خواهان آن است. حتی حاضر بود پول بیشتری برای آن بدهد. از هر دو مشتری خواستیم به آپارتمان ما بیایند تا آن جا صحبت کنیم. دختر ریزنقش اما خودش را صاحب ماشین می دانست و هر بار که مرد برای خرید اتومبیل اصرار می کرد بر افروخته می شد. به گوشی موبایلش نگاهی می کرد و  می گفت که چون مردی به همراه ندارد چنین شرایطی به وجود آمده است. بهتر است از شوهرش بخواهد خودش را برساند. اما تا آخر آن گفتگو نه از کارشناس اش خبری شد و و نه از شوهرش! با این وجود دختر ریز نقش خیلی زود اعتمادم را جلب کرد. در پشت چهره آرایش کرده و سر و وضع مد روزش زن  مظلومی را می دیدم  که با همه وجود برای خواسته اش مبارزه می کند. همین شد که به مرد رو کردم و گفتم که پیشنهادشان برای پرداخت مبلغ بالاتر را نمی پذیرم. ولی با قرعه کشی موافقم.

 اسم او و دختر مقنعه پوش را هر کدام  روی یک تکه کاغذ نوشتم و از دختر ریز نقش خواستم که یکی را انتخاب کند. قرعه به نام خودش افتاد. اشک در چشمانش حلقه زده بود و پیدا بود با خودش کلنجار می رود که اشکش سرازیر نشود. پدر و دختر بلافاصله خانه ما را ترک کردند. دختر ریز نقش هم خیلی سریع یک قولنامه نوشت از ان عکس گرفت و بر اساس قولنامه پول نقد به ما داد. قرار اقدامات بعدی را گذاشتیم. تا روز بعد که قرار شد برای واگذاری قطعی اتومبیل مراجعه کنیم تقریبا” همه پول را به حسابم پرداخت کرده بود. فروشنده سیار لوازم آرایش و لاک های ناخن به آرایشگاه های زنانه بود. هرچند بارها   از شوهرش حرف می زد اما در هیچیک از ملاقات های بعدی هم از شوهرش خبری نبود. شاید این ترفندی برای یک زن تنها  بود تا در این جامعه مرد سالار و زن ستیز بتواند به سلامت گلیم خودش را از آب بکشد. خوش قولی، راستگویی و صداقت در اعمالش من را تحت تاثیر قرار داد. شاید باید این ماجرا  پیش می آمد تا متوجه بشوم که آدم ها را نباید بر اساس ظاهرشان قضاوت کرد. کاش راهی بود که می شد قلب شان را دید.  پژو 206 سفید رنگ خیلی برازنده او بود!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *