خانم جان

او را خانم جان صدا می­کردیم. از وقتی که یادم می­­آید او را می شناختم. من در خانه او به دنیا آمدم. در یکی از تابستان­هایی که خانواده­ام برای فرار از گرمای طاقت فرسای تابستان های آبادان، به تهران می­آمدند، در واحد کوچکی که در طبقه بالای خانه خانم جان، …

درباره نوشتن

نوشتن اگر هیچ فایده ای نداشته باشد همین بس که هر وقت از زور بی حوصلگی دنیا را تنگ می بینم، می دانم که پناهگاهی دارم و مشغولیتی. می دانم پناهگاهم این دفترچه و مشغولیتم نوشتن است. همینکه نشستم و قلم را به دست گرفتم، موضوعی  برای نوشتن پیدا می …

قربانیان نوروز

روزهای آخر اسفند است. هر چند هنوز دو روز به شروع سال نو باقی مانده اما تعطیلات نوروزی آغاز شده است. برای خریدن یکی از  ملزومات نوروز به خیابان رفته ام . هوا سرد و آفتابی، آسمان باز و آبی، و تهران را خلوت و زیبا می یابم. شهر به …

خونخواهی

امروز کتابی را تمام کردم که در آن راوی داستان شرایطی را مجسم می کند که حیوانات انتقام خون هم نوعان بیگناهشان را، از آدمهایی که آنها را به قتل رسانده اند، می گیرند. البته داستان تخیلی است و بالاخره هم معلوم می شود که قاتل نه حیوانات بلکه انسانی …

یادداشت

در مسیر پیاده روی روزانه متوجه شدم که روی یک خط عمودی از دل آجرهای دیوار کهنه ای گلهای ریز صورتی روییده است. دقت که کردم متوجه شدم لوله آبی که دل دیوار می گذرد ترک برداشته. **************************************************** درخیابان‌های شهرک ویلایی قدم میزدم که گل رز صورتی درشتی توجهم را …

دزدی

اتوبوس شلوغ بود. به زحمت خودم را در میان مسافران اتوبوس جا دادم. دستم را از بین مسافران تا میله فلزی عبور دادم و آن را سخت در دست گرفتم. اتوبوس به راه افتاد. صدای همهمه گنگ مسافران را می­شنیدم، اما در عالم افکار خودم پرسه می­زدم. ناگهان از وسط …

یادداشتی از کپنهاک

از پنجره بیرون را نگاه می کنم. اینجا لازم نیست خیلی دقت کنی تا چیز تازه ای ببینی چون همه چیز تازه است. کپنهاگ با آسمان ابری، گرفته و خاکستری. و باران که یک ریز می بارد. هوای بیرون سرد است. برای ما و از دید ما, همه لباسهای زمستانی …

بقای نوع بشر

خیلی به این سوال فکر کرده ­ام که آیا بقای نوع بشر چه پس از مرگ من و تمام آشنایانم و چه پیش از آن برایم اهمیت دارد یا نه؟ به ادامه حیات بشر روی این کره خاکی اندیشیده­ ام و این که چه دستاوردی برای این جهان داشته است.  …

خاطره

ده دوازده سال بیشتر نداشتم که مادرم از طریق یکی از دوستان با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آشنا شد. او سپس من و خواهرم را به عضویت کتابخانه آنجا درآورد. کتابخانه ما در پارک فرح که حالا به پارک لاله تغییر نام داده است، قرار داشت. هر یک …